مقام معظم رهبري سال 67 در آيين گشايش كنگره جهاني حافظ، سخناني را درباره اين شاعر بلندآوازه ايراني بيان فرمودند.
به گزارش رجانیوز،به نقل از بولتن:متن كامل اين بيانات به اين شرح است:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله و الصلوه علي رسولالله و علي آله الطاهرين المعصومين
به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند
كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز
به يار يك جهت حقگزار ما نرسد
هزار نفش برآمد ز كلك صنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد
دريغ قافله عمر كانچنان رفتند
كه گردشان به هواي ديار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد
بهترين فاتحه سخن، در بزرگداشت اين عزيز هميشگي ملت ايران و گوهر يگانه فرهنگ فارسي، سخني از خود او بود كه اين غزل به عنوان ابراز ارادتي به خواجه شيراز، بزرگ شاعر تمامي قرون و اعصار، در حضور شما عزيزان برادران و خواهران و ميهمانان گرامي خوانده شد.
درخشانترين ستارهي فرهنگ فارسي
-----------------------------------------
بدون شك حافظ درخشانترين ستاره فرهنگ فارسي است: در طول اين چند قرن تا امروز هيچ شاعري به قدر حافظ در اعماق و زواياي ذهن و دل ملت ما نفوذ نكرده است.
او شاعر تمامي قرنهاست و همه قشرها از عرفاي مجذوب جلوههاي الهي تا اديبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بيسر و پا و تا مردم معمولي هركدام درحافظ، سخن دل خود را يافتهاند و به زبان اوشرح وصف حال خود راسرودهاند شاعري كه ديوان او تا امروز هم پر نشرترين و پر فروشترين كتاب بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاي اين كشور و در بسياري از خانههاي يا بيشتر خانهها با قداست و حرمت در كنار كتاب الهي گذاشته ميشود.
شاعري كه لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقولهاي زبدهترين و موجزترين و شيرينترين گفته را دارد.
حافظ؛ همچنان ناشناخته
----------------------------
البته در جامعه ما و در بيرون از كشور ما درباره حافظ سخنها گفتهاند و قلمها زدهاند و به دهها زبان ديوان او را برگرداندهاند، صدها كتاب در شرح حال او يا ديوان شعرش نوشتهاند، اما همچنان حافظ ناشناختهمانده است.
اين را اعتراف ميكنيم و بر اساس اين اعتراف بايد حركت كنيم و اين كنگره بزرگترين هنرش انشاءالله اين خواهد بود كه اين حركت گامي به جلو باشد.
در اين كنگره اساتيد بزرگ، شعرا، ادبا و صاحبفضيلتان و افراد صاحبنظر به حمدالله بسيارند. بايد بگويند و بسرايند و بنويسند و پس از اين جلسه هم بايد اين حركت ادامه پيدا كند.
شعر حافظ مستفاد از قرآن است
-----------------------------------
ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثه تاريخي ارج نمينهيم، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است.
دو خصوصيت وجود دارد كه ما را وا ميدارد از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده نگاه داريم، اول زبان فاخر او كه همچنان بر قله زبان و شعرفارسي ايستاده است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجي بسازيم به سوي زبان پاك، پيراسته، كامل و والا، چيزي كه امروز از آن محروميم.
دوم، معارف حافظ كه خود او تاكيد ميكند كه از نكات قرآني استفادهكرده است. قرآن درس هميشگي زندگي انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن ميباشد.
حافظ خود اعتراف دارد كه نكات قرآني را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواي شعر حافظ آنجا كه از جنبه بياني محض خارج ميشود و قدم در وادي بيان معارف و اخلاقيات ميگذارد يك گنجينه و ذخيره براي ملت ما و ملتهاي ديگر و نسلهاي آينده است. چرا كه معارف والاي انساني مرز نمي شناسد. از اين روز بزرگداشت حافظ، بزرگداشت فرهنگ قرآني و اسلامي و ايراني است و نيز بزرگداشت آن انديشههاي نابي است كه در اين ديوان كوچك گردآوري شده و به بهترين و شيواترين زبان، بيان گرديده است.
من مايل بودم كه امروز حداقل بتوانم بحثي مورد قبول در اين مجمع داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسووليت در مقابل پيام حافظ و جهان بيني و زبان او مرا به شركت در اين اجتماع و همكاري با شما وا ميدارد. اما وقت محدود و گرفتاريها به من اجازه نميدهد، آنچنان كه دلخواه يك دوستدار حافظ است درباره او سخن بگويم، در استعجال با استمداد از حافظه و حافظ مطالبي را آماده كردهام كه عرض ميكنم.
بحث را در سه قسمت مطرح خواهم كرد: يك قسمت در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهانبيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او.
الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسي
----------------------------------------
آنچنان كه من از ديوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت ميكنم، شعر حافظ دراوج هنر فارسي است و از جهات مختلف در حد اعلاست. اين بحث كه بهترين شاعر فارسي كيست، تا كنون بحث بيجوابي مانده است و شايد بعد از اين هم بيجواب بماند. اما ميتوان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ، يعني به اوجي كه در سخن حافظ هست، هيچ سخنسراي ديگري نرسيده است. نه اينكه مرتبه شعر حافظ در همه غزليات و سرودهها در مرتبهاي والاتر از ديگران است، بلكه به اين معنا كه در بخشي از اين مجموعه گرانبها و نفيس اوجي وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران مشاهده نميكنيم. غزل به طور طبيعي شعر عشق است. هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غير عارفانه، بيان لطيفترين احساسات انسان متعهد است و به طور طبيعي نميتواند از شيوهها و اسلوبها و كلماتي استفاده كند كه به سخافت شعر خواهد انجاميد. چيزي كه در قصيده و مثنوي به راحتي ميتوان از آن بهره برد، لذا شما ميبينيد كه سعدي بزرگ استاد سخن، سخايي را كه در بوستان نشان ميدهد در غزليات خودش نمي تواند نشان بدهد. اين طبيعت زبان غزل است و هر شاعري ناگزير در غزل محدوديتهايي دارد، حالا اگر نگاه كنيد به تشبيهها و نسيبهايي كه شعرا معمولا در مقدمات قصايد داشته اند، در گذشته كمتر قصيدهاي بود كه از تشبيب و نسيب، يعني از همان ابيات عاشقانهاي كه شاعر درابتداي قصيده ميسرود خالي باشد، خواهيد ديد كه هيچكدام از اين ابياتي كه به عنوان تشبيب در مقدمه و طليعه قصايد سروده شده، نتوانسته است كار يك غزل را در بين مردم بكند، با اينكه غزل است نه هرگز خوانندهاي با آن آوازي سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقي به كار رفته است. با اين حال طنطنه قصيده مانع آن شده است كه لطف و لطافت غزل را داشته باشد.
همزماني لطافت و استحكام در غزل حافظ
----------------------------------------------
به نظر ميرسد لطافت و نازكي در غزل به طور طبيعي با طبيعت استحكام و محكم بودن شعر در قصيده منافات دارد. اما اگر ما شعري پيدا كرديم كه با وجود غزلبودن از لحاظ استحكام الفاظ كوچكترين نقيصهاي نداشته باشد اين شعر، برترين شعر است.
اگر غزلي را ما يافتيم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات از يك استحكام و استواري هم برخوردار بود به طوري كه بتوان جاي كلمهاي از كلمات آن را عوض كرد يا چيزي بر آن افزود يا چيزي از آن كاست بايد قبول كنيم كه اين غزل در حد اوج است و در ديوان حافظ از اين قبيل اشعار بسيار است.
استحكام سخن در غزل حافظ نظرها را به خودجلب ميكند كساني كه درخصوصيات لفظي سخن او كار ميكنند (منهاي مسايل معنوي) بلاشك يكي از چيزهايي كه آنها را مبهوت ميكند، همين استحكام سخن خواجه است. البته نميخواهم بگويم كه همه غزليات حافظ چنين است، به قول غني كشميري:
شعر اگر اعجاز باشد بيبلند و پست نيست
در يد بيضا همه انگشتها يكدست نيست
بنابراين در شعر حافظ هم كوتاه و بلند وجود دارد و تصادفا شعرهاي پايين حافظ آن چيزهايي است كه نشانههاي مدح در آن هست:
احمد الله علي معدله السلطاني
احمد شيخ اويس حسن ايلكاني
حافظ اين را براي مدح گفته است و ميتوان گفت كه شعر حافظ به شمار نمي آيد. شعر حافظ را در جاهاي ديگر و بخشهاي ديگري بايستي جست و جو كرد.
خصوصيات لفظي حافظ
--------------------------
برخي از خصوصيات شعر حافظ را من عرض ميكنم.
يكي از خصوصيات شعر حافظ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. 1- قدرت تصوير
تصوير در مثنوي چيز آسان و ممكني است. لذا شما تصويرگري فردوسي را در شاهنامه و مخصوصا نظامي را در كتابهاي مثنويش مشاهده ميكنيد، كه طبيعت را چه زيبا تصوير ميكند. اين كار در غزل كار آساني نيست، بخصوص وقتي كه غزل بايد داراي محتوا هم باشد. تصوير با آن زبان محكم و با لطافتهاي ويژه شعر حافظ و با مفاهيم خاصش چيزي نزديك به اعجاز است، چند نمونهاي از تصويرهاي شعري حافظ را من ميخوانم. چون روي اين قسمت تصويرگري حافظ گمان ميكنم كمتر كار شده است ببينيد چقدر زيبا و قوي به بيان و توصيف و توصيف ميپردازد:
در سراي مغان رفته بود و آبزده
نشسته پير و صلايي به شيخ و شابزده
سبوكشان همه در بندگيش بسته كمر
ولي زترك كله چتر بر سحابزده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده
عذار مغبچگان راه آفتابزده
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
زجرعه بر رخ حور و پري گلابزده
تا ميرسد به اينجا كه:
سلام كردم و با من به روي خندان گفت
كهاي خماركش مفلس شرابزده
چه كسي هستي و چكارهاي و چگونهاي، سوال ميكند تا ميرسد به اينجا:
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
كه خفتهاي تو در آغوش بخت خوابزده
پيام شعر را ببينيد چقدر زيبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحكام لفظي كه حقيقتا كم نظير است هم از لحاظ استحكام لفظي و هم در عين حال، اينگونه تصويرگري سراي مغان و پير و مغبچگان را نشان ميدهد و حال خودش را تصوير ميكند، تصويري كه انسان در اين غزل مشاهده ميكند چيز عجيبي است و نظاير اين در ديوان حافظ زياد است. همين غزل معروف:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
به من راهنشين باده مستانه زدند
يك ترسيم بسيار روشن از آن چيزي است كه در يك مكاشفه يا در يك الهام ذهني يا در يك بينش عرفاني به شاعر دست داده است و احساس ميكند كه اين را به بهترين زبان ذكر ميكند و اگر ما قبول كنيم - كه قبول هم داريم- كه اين پيام عرفاني است و بيان معرفتي از معارف عرفاني، شايد حقيقتا آن را به بهتر از اين زبان به هيچ زباني نشود بيان كرد.
تصويرگري حافظ يكي از برجستهترين خصوصيات اوست، برخي از نويسندگان و گويندگان نيز ابهام بيان حافظ را بزرگ داشتهاند و چون دربارهاش زياد بحث شده من تكرار نميكنم.
2- شورآفريني
از خصوصيات ديگر زبان حافظ شور آفريني آن است. شعر حافظ شعري پر شور است و شورانگيز. با اينكه در برخي از اشكالش كه شايد صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بيحالي است، اما شعر حافظ شعر شورانگيز و شورآفرين است.
سخن درست بگويم نميتوانم ديد
كه ميخورند حريفان و من نظاره كنم
***
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
***
ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم
اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما
***
حاشا كه من به موسم گل ترك ميكنم
من لاف عقل ميزنم اين كار كي كنم
اين شعار، سراسر شعر و حركت و هيجان است و هيچ شباهتي به شعر يك انسانبي حال افتاده و تارك دنيا ندارد. همين شعر معروفي كه اول ديوان حافظ است و سرآغاز ديوان او نيز ميباشد:
الا يا ايهاالساقي ادر كاسا وناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها
نمونهبارزي از همين شورآفريني و ولولهآفريني است و اين يكي از خصوصيات شعر حافظ است.
3- استفادهي گسترده از مضامين
خصوصيت ديگرش اين است كه شعر حافظ سرشار از مضامين و آن هم مضامين ابتكاري است. خواجه مضامين شعراي گذشته را با بهترين بيان و غالبا بهتراز بيان خودشان ادا كرده است. چه مضامين شعراي عرب و چه شعراي فارسي زبان پيش از خودش مثل سعدي و چه شعراي معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجي كه گاهي مضموني را از آنها گرفته و به زيباتر از بيان خود آنها، آن را ادا كرده است. اينكه گفته ميشود در شعر حافظ مضمون نيست، ناشي از دو علت است : يكي اينكه مضامين حافظ آنقدر بعد از او تكرار و تقليد شده است كه امروز وقتي ما آن را ميخوانيم به گوشمان تازه نميآيد. اين گناه حافظ نيست. در واقع اين مدح حافظ است كه شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تكرار كردهاند و گرفتهاند و تقليد كردهاند كه امروز حرفي تازه به گوش نميآيد، دوم اينكه زيبايي و صفاي سخن خواجه آنچنان است كه مضمون در آن گم ميشود، بر خلاف بسياري از سرايندگان سبك هندي كه مضامين عالي را به كيفيتي بيان ميكنند كه زيبايي شعرلطمه ميبيند البته اين نقص آن سبك نيز نيست. آن هم در جاي خود بحث دارد و نظر هست كه اين خود يكي از كمالات سبك هندي است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بيان شده كه خود مضمون گويي به چشم نميآيد.
4- كمگويي و گزيدهگويي
كمگويي و گزيدهگويي خصوصيت ديگر شعر حافظ است، يعني حقيقتا جز برخي از ابيات يا بعضي از غزليات و قصايدي كه غالبا هم معلوم ميشود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش يا مدح اين و آن ميباشد، در بقيه ديوان نميشود جايي را پيدا كرد كه انسان بگويد در اين غزل اگر اين بيت نبود بهتر بود، كاري كه با ديوان خيلي از شعرا ميشود كرد.
انسان ديوانهاي بسيار خوب را از شعراي بزرگ ميخواند و ميبيند در قصيدهاي به اين قشنگي با غزلي به اين شيوايي بيت بدي وجود دارد و اگر شعر يك دستتر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنين چيزي را نميتواند پيدا كند.
5- شيريني بيان
رواني و صيقلزدگي الفاظ، تركيبات بسيار جذاب و لحن شيرين زبان يكي از خصوصيات اصلي شعر حافظ است. بيان او بسيار شبيه به خواجو است. گاه انسان وقتي شعر خواجوي كرماني را ميخواند، ميبيند كه خيلي شبيه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرينه بيان حافظ در هيچ ديوان ديگري از دواوين شعر فارسي تا آنجايي كه بنده ديدهام و احساس كردهام مشاهده نميشود.
بعضي حافظ را متهم به تكرار كرده اند، بايد عرض كنم تكرار حافظ، تكرار مضمون نيست، تكرار ايدهها و مفاهيم است. يك مفهوم را به زبانهاي گوناگون تكرار ميكند، نميشود اين را تكرار مضمون ناميد.
6- موسيقي گوشنواز
موسيقي الفاظ حافظ و گوش نوازي كلمات آن نيز يكي ديگر از خصوصيات برجسته شعر اوست. شعر او هنگامي كه به طرز معمولي خوانده ميشود گوشنواز است. چيزي كه در شعر فارسي نظيرش انصافا كم است. بعضي از غزليات ديگر هم البته همين گونه است. در معاصرين و خواجو نيز همين طور است. بسياري از غزليات سعدي بر همين سياق است. بعضي از مثنويات نيز چنيناند، اما در حافظ اين يك صبغه كلي است و كثرت ظرافتها و ريزهكاريهاي لفظي از قبيل جناسها و مراعاتنظيرها و ايهام و تضادها، الي ماشاءالله. شايد كمتر بتوان غزلي يافت كه در آن چند مورد از اين ظرافتها و ريزهكاريها و ترسيمها و صنايع لفظي وجود نداشته باشد:
جگر چون نافه ام خون گشت و كم زينم نميبايد
جزاي آنكه با زلفت سخن از چين خطا گفتم
7- رسايي بيان
يكي ديگر از خصوصيات شعر حافظ رواني و رسايي آن است كه هر كسي با زبان فارسي آشنا باشد شعر حافظ را ميفهمد. وقتي كه شما شعر حافظ را براي كسي كه هيچ سواد نداشته باشد بخوانيد راحت ميفهمد:
پرسشي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
هيچ ابهامي و نكتهاي كه پيچ و خمي در آن باشد مشاهده نميشود. نو ماندن زبان غزل به قول يكي از ادبا و نويسندگان معاصر مديون حافظ است و همينهم درست است.
يعني امروز شيواترين غزل ما آن غزلي است كه شباهتي به حافظ ميرساند، نميگويم اگر كسي درست نسخه حافظ را تقليد كند اين بهترين غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبكها و پيشرفت شعر يقينا ما را به جاهاي جديدي رسانده و حق هم همين است. اما در همين غزل ناب پيشرفته امروز آنجايي كه شباهتي به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شيوايي ميكند.
8- بكاربردن كنايه
خصوصيت ديگر به كار بردن معاني رمزي و كنايي است كه اين هيچ شكي درش نيست. يعني حتي كساني كه شعر حافظ را يكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه ميداند و هيچ معتقد به گرايش عرفاني در حافظ نيستند (واقعا اين جفاي به حافظ است) هم در مواردي نميتوانند انكار كنند كه سخن حافظ سخن رمزي است يعني كاملا روشن است كه سخن حافظ اينجا به كنايه و رمز است:
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
9- استفاده از لهجهي شيرازي
خصوصيات لفظي بسياري در شعر خواجه وجود دارد، از جمله چيزهاي ديگري كه به نظرم رسيد و جا دارد پيرامون آن كار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلي است، يعني از لهجه شيرازي. حافظ در شعرهاي بسيار باعظمت خود از اين موضوع استفاده كرده است و موارد زيادي از اين نمونه راميتوان در ميان اشعار او مشاهده كرد.
راي مثال استفاده "به " به جاي "با ":
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
كه تا امروز هم اين "به " در لهجه شيرازي موجود است. يا در اين بيت:
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
كاينچنين رفته است از عهد ازل تقدير ما
و موارد ديگري هم از اين قبيل وجود دارد. مثلا در اين غزل معروف حافظ: " صلاح كار كجا و من خراب كجا " كه كجا در اينجا رديف است و "ب " قبل از رديف كه حرف روي است بايد ساكن باشد. در حالي كه در مصرع بعد ميگويد: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا» الان هم وقتي شيرازيها حرف ميزنند همين طور ميگويند، يعني از لهجه شيرازي كه لهجه محلي است استفاده كرده و آن را در قافيه بكار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولي و از اين قبيل چيزها بسيار است كه اگر بخواهم باز هم در اين زمينه حرف بزنم نيز بحث بسيار است.
اثرگذاري غزل حافظ بر سبك هندي
--------------------------------------
يك نكته ديگر را هم عرض بكنم و اين قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آناينكه نشانههاي سبك هندي را هم بنده در غزل حافظ مشاهده ميكنم. يعني ريشههاي سبك هندي را در شعر خواجه ميتوان ديد. و ارادت صائب و نظيري و عرفي و كليم، شعراي بزرگ سبك هندي، به حافظ احتمالا به معناي انس زياد ايشان با زبان حافظ است و يقينا خواجه در آنها تاثير داشته است، مثلا بيت:
كردار اهل صومعه ام كرد ميپرست
اين دود بين كه نامه من شد سياه از او
كاملا بوي سبك هندي را ميدهد يا:
اي جرعه نوش مجلس جم سينه پاك دار
كاينيهاي است جام جهان بين كه آه از او
در زمينه مسايل شعر حافظ بحثها و حرفهاي بسيار و خصوصيات ممتازي هست كه اساتيد و نويسندگان روي آن كار كردهاند. باز هم بايد كار شود من همينجا از فرصت استفاده كرده و براي كار روي ديوان حافظ از جهات مختلف توصيه ميكنم با اينكه نسبتا كارهاي خوبي انجام شده است، بازهم جاي برخي از كارها خالي است.
من در بارهي شخصيت حافظ، اين شخصيت والا و ارجمند، خيلي حرف و سخن در ذهن دارم؛ لكن مصلحت نمي دانم كه بيش از اين، اين جلسه را و شما برادران و خواهران عزيز را و مهمانان گرامي را معطّل كنم. اميدوارم كه به بحثهاي مفيد و ممَتِّعي در اين باره برسيد. من همين قدر بگويم كه حافظ همچناني كه تا امروز شاعر همهي قشرها در كشور ما بوده، بعد از اين هم شاعرِ همه خواهد ماند و اميد است كه هر چه بيشتر ما توفيق پيدا كنيم كه معارف اين شاعر بزرگ را از اشعارش بفهميم و شخصيت او را بيشتر درك كنيم و آن را پايه خوبي قرار بدهيم براي پيشرفت معرفت جامعهي خودمان و فرهنگ كشورمان.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1367/08/28
|